...
بیشتر از یک ساعته که توی نتم ولی اصلا نمیتونم چیزی از حس و حالم بنویسم. حال غریبی دارم که قابل توصیف نیست. به امید خدا فردا قراره فرشته کوچولو تو بغلم باشه و امشب آخرین شب دو تایی بودن من و عشقم و آخرین شب یکی بودن من و فرزندم خواهد بود.
کوچولوی ناز.خوشحالم و خوشحالیم که داریم سه تا میشیم. استرس دارم نه به خاطر عمل سزارین فردا، به خاطر اولین دیدارمون.میگن اولین ها همیشه به یادموندنی ترین و موثر ترین ها خواهند بود. نمیدونم اولین ملاقات رسمی من و تو چطوریه؟ نمیدونم از اولین آغوشم چطور استقبال می کنی ولی مطمئنم که تو هم مثل من و بابایی بیصبرانه منتظر اون لحظه ای.
عشق،این بالاترین نعمت خدادادی که در نهاد بشر قرار گرفته در وجود یک زن به وفور و در وجود زنی که داره مادر میشه بیشتر وجود داره ومن امروز با وجود تو سرشار از این نعمتم. مادرانه هام رو 9 ماه برات زمزمه کردم و حالا چشم انتظارم تا تنها با یک نگاه زیبا از تو ،جواب همه عاشقانه هامو بگیرم.
نمی دونم فردا چی میشه و چطور میگذره فقط هر اتفاقی که افتاد می خوام اینو بدونی که گرمایی که وجود تو به زندگی شیرین من و بابایی بخشید هیچ وقت و هیچ کجا تکرار شدنی نیست و ما همیشه عاشقتیم.